ننه ش میگفت : بواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می گفت دستاش مثه بال نهنگه
گمونم ای پسر غواص میشهگننه ش میگفت : همه ش نزدیک شط بود
میترسیدم که دور شه از کنارم
به مو میگفت : ننه میخام بزرگ شم
برم سی لیلا مرواری بیارم
ننه ش میگفت : نمیخاستم بره شط
میدیدم هی تو قلبم التهابه
یه روز اومد به مو گفت : بل برم شط نفس ، مو بیشتر از جاسم تو آبه
زد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ اوفتادن تو کارون
کهورا سوختن ، نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون
ننه ش میگفت روزی که داشت می زفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادم نمیاد
مو گفتم بچه ای ...لبخند زدو گفت
دفاع از شط شناسنامه نمی خواد
رفیقاش میگن: از وقتی که اومد
توچشماش یه غرور خاص بوده
به فرماند ه ش میگفته بل برم شط
ماها هفت پشتمون غواص بوده
ننه ش میگفت : جوون برگ سدرم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت
ننه ش میگفت : چشمام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودوم نیومد
مسلمونا دلم میسوزه از داغ
جوونم دلبرم میسوزه از داغ
جوونم دلبرم رودوم نیومد
عشیره میگن : از وقتی که گم شد
یه خنده رولب باباش نیومد
تا از موجای جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمام میزد
یه گردان اومده بادست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه ش بندا رو وا میکرد باباش گفت:
مو گفتم ای پسر غواص میشه
تصورش هم زنده به گورم میکند...
هوای داغ جنوب ...
لباس تنگ ، چسبان و پلاستیکی ، غواصی ....
درست تا زیر لبت را محکم پوشانده ......
دست و پاهای بسته....
دراز به دراز ، کنار رفقای جوان ، زخمی و ترسیده ات ....
نمیدانی چه میشود.....تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه !؟؟...
اما....
صدای بلدوزر ، وحشت را در نفست به بازی میگیرد...
ترس...چشمهای مادر...
دستهای پدر...
آخ ...خدایا به دادم برس ...تنهای تنها...
بلدوزر ، پذیرائی اش را آغاز میکند..
خااااااک...خااااک...
نفست را حبس میکنی به یاد زمان خریدن برای زندگی در زیر آب ....
صدای فریادهای خفه ی دوستان ، قلبت را تکه تکه میکند.....
بدنت روی زمین داغ ، زیر خاک سرد ، چسبیده به لباس غواصی، آتش میگیرد.....
دستهای بسته ات را تکان میدهی ....
دلت با تمام بزرگیش ، قربان صدقه های مادرت را طلب میکند...
هوا برای نفس کشیدن نیست.....
اکسیژن ذخیره شده ات را بیادگار از دریا میهمان ریه های خاکی میکنی...
عمیق...
اما خاک....
فقط خاک است که در ریه ات ، گل میشود...
خدایا ...
کی تمام میشود...
صدای ترک خوردن استخوانهای قفسه ی سینه ات را میشنوی ......
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند.....
کاش دستانت را محکم نمی بست .....
حداقل تا دلت می خواست ، جان می دادی ....
نه نفس....
نه دستانی باز ، برای جان دادن .....
گرما و گرما و گرما...
خدایا دلم مردن می خواهد....
مادر بمیرد ....
چندبار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
بسم رب الشهدا والصدیقین
دستهای شما بسته نبود......
شما دست شستید از همه چیزتان برای اسلام ، برای مردم و برای انقلاب.......
اما امروز دستهای ما بسته است به دنیا، بسته است به چرب و شیرین زندگی .......
گویا دیدید داریم غرق می شویم با دستهای همیشه بازتان دوباره آمده اید غواصی برای نجات مان......
آمده اید تا تلنگری بزنید بر خواب عمیق مان .....
با سلام خدمت همه دوستان و بازدید کنندگان محترم از این وبلاگ
خدمت شما عرض کنم که در سال 94 تصمیم گرفتم بیشتر در وبلاگ فعالیت داشته باشم و مطالب جدید و بروز را برای همه دوستان ارسال نمایم
امیدوارم از مطالب بهره بیشتری ببرید
پیشاپیش فرارسیدن ایام ماه مبارک رمضان را به همه شما دوستان تبریک عرض مینمایم
و ارزو سلامتی و بهروزی برای همه شما را از خداوند منان دارم
منتظر دریافت پیام ها و مطالب زیبای شما هستم
ارادتمند شما
مرتضی قراگزلو