مرتضی قراگزلو

خانواده خاندان قراگزلوها

مرتضی قراگزلو

خانواده خاندان قراگزلوها

وبلاگی جهت جمع آوری همه خاندان قراگزلوها در کنار یکدیگر

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ﺩﺳﺖﺷﺎﻥ

ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﻌﺜﯽﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ؛ ﭘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﺎﻻ ﺳﯿﺎﺳﯽﮐﺎﺭﻫﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ
. ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﯾﻦ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺰﻧﻨﺪ، ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﻨﺪ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ
ﻣﻨﻄﻘﻪﻫﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ.
ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺁﻥﻃﺮﻑ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰﻫﺎﯼ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ
ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻝﻫﺎ . ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥﮐﻪ ﮔﻮﺵﺷﺎﻥ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﺪﺭﺕﺑﺎﺷﺪ.
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ
ﺑﻪ ﺻﻔﺤﻪﯼ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻞ ﻏﯿﺮﺧﻮﺩﯼﻫﺎ» ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ. ﻋﺼﺒﺎﻧﯽﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻋﮑﺲ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻭﯼ
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﮊﻩﯼ ﮔﺸﺖ اﺭﺷﺎﺩ ﺍﺳﺖ. ﺩﻟﻮﺍﭘﺲﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪﯼ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﺩﺭ ‌ ﻧﻮﺷﺘﻪﯼ
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﺷﯽﺍﺯ آنها ندﺍﺭﺩ .
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﮑﺜﺮ.
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺗﻨﻮﻉ . ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﻋﯿﻦ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ هﻤﺎﻧﺠﻮﺭ
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﯾﻦﻫﻤﻪ ﻏﻮﺍﺹ ـ
ﺁﻥﻫﻢ ﻧﻪ ﻏﻮﺍﺹ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽﺣﺮﻑﮔﻮﺵﮐﻦ ﻭ ﻣﻄﯿﻊ، ﺑﻠﮑﻪ ﻏﻮﺍﺹ ﺑﺴﯿﺠﯽ [ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺪﻝ 
ﺟﺒﻬﻪﺍﯼ ﻭ ﭘﺮﺷﻮﺭ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺍﻣﺮ ﻭ ﻧﻬﯽ ﻧﯿﺴﺖ ـ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ شود...
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﭘﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻧﺪ.
ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ: ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻫﻤﻪﺷﺎﻥ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭﺍً ﻣﺎﻝ ﻣﺎﺳﺖ. ﻣﺎﻟﮏ ﺷﺶﺩﺍﻧﮕﺶ ﻣﺎﯾﯿﻢ . ﺗﺸﺮ
ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ « ﺩﯾﮕﺮ» ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼً ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﯿﺪ؟
 ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻧﺪ؛ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ . ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺎﺏ ﻭﻓﺎﻕ ﻣﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻥﻫﺎ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺿﺎﯾﻊ ﮐﻨﻨﺪ . ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺧﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ، ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻋﻮﺍﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪﮔﺎﻧﻪﯼ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ
ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻧﺪ؛ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ . ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺎﺏ ﻭﻓﺎﻕ ﻣﻠﯽ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻥﻫﺎ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺿﺎﯾﻊ ﮐﻨﻨﺪ . ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﺧﻮﻥ ﺍﯾﻦ
ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ، ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻋﻮﺍﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪﮔﺎﻧﻪﯼ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ
ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ.
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺩﻋﻮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﻭﻟﺖ ﻭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻫﺴﺘﻪﺍﯼ ﮔﺮﻩ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ . ﺍﮔﺮ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﺍﻧﮓ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺟﻨﺎﺣﯽ
ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻏﻮﺍﺹﻫﺎ ﻧﻤﯽﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻧﺪ . ﺍﮔﺮ ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ .....

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۵
مرتضی قراگزلو

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۸
مرتضی قراگزلو
سلام 
امروز زیاد حالم خوش نیست 
چرا ؟ 
نمیدونم 
میگن بچه های غواص دارن میان 
حال و هوای شهر با روزهای دیگه خیلی فرق داره خیلی 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲
مرتضی قراگزلو

ننه ش میگفت : بواش قنداقه شو دید

رو بازوش دس کشید مثل همیشه

می گفت دستاش مثه بال نهنگه 

گمونم ای پسر غواص میشهگننه ش میگفت : همه ش نزدیک شط بود

میترسیدم که دور شه از کنارم 

به مو میگفت : ننه میخام بزرگ شم 

برم سی لیلا مرواری بیارم 

ننه ش میگفت : نمیخاستم بره شط 

میدیدم هی تو قلبم التهابه

یه روز اومد به مو گفت : بل برم شط نفس ، مو بیشتر از جاسم تو آبه 

زد و نامردای بعثی رسیدن 

مثه خرچنگ اوفتادن تو کارون 

کهورا سوختن ، نخلا شکستن

تموم شهر شد غرقابه ی خون

ننه ش میگفت روزی که داشت می زفت 

پسین بود؟ صبح بود؟ یادم نمیاد 

مو گفتم بچه ای ...لبخند زدو گفت 

دفاع از شط شناسنامه نمی خواد

رفیقاش میگن: از وقتی که اومد 

توچشماش یه غرور خاص بوده

به فرماند ه ش میگفته بل برم شط

ماها هفت پشتمون غواص بوده 

ننه ش میگفت : جوون برگ سدرم 

مثه مرغابیای خسته برگشت 

شبی که کربلای چاار لو رفت 

یه گردان زد به خط یه دسته برگشت 

ننه ش میگفت : چشمام به در سیا شد 

دوای زخم نمک سودوم نیومد 

مسلمونا دلم میسوزه از داغ

جوونم دلبرم میسوزه از داغ

جوونم دلبرم رودوم نیومد 

عشیره میگن : از وقتی که گم شد 

یه خنده رولب باباش نیومد

تا از موجای جنازه پس بگیره 

شبای ساحلو دمام میزد 

یه گردان اومده بادست بسته

دوباره شهر غرق یاس میشه 

ننه ش بندا رو وا  میکرد باباش گفت:

مو گفتم ای پسر غواص میشه 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۸
مرتضی قراگزلو

تصورش هم زنده به گورم میکند...

هوای داغ جنوب ...

لباس تنگ ، چسبان و پلاستیکی ، غواصی ....

درست تا زیر لبت را محکم پوشانده ......

دست و پاهای بسته....

دراز به دراز ، کنار رفقای جوان ، زخمی و ترسیده ات ....

نمیدانی چه میشود.....تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه !؟؟...

اما....

صدای بلدوزر ، وحشت را در نفست به بازی میگیرد...

ترس...چشمهای مادر...

دستهای پدر...

آخ ...خدایا به دادم برس ...تنهای تنها...

بلدوزر ، پذیرائی اش را آغاز میکند..

خااااااک...خااااک...

نفست را حبس میکنی به یاد زمان خریدن برای زندگی در زیر آب ....

صدای فریادهای خفه ی دوستان ، قلبت را تکه تکه میکند.....

بدنت روی زمین داغ ، زیر خاک سرد ، چسبیده به لباس غواصی، آتش میگیرد.....

دستهای بسته ات را تکان میدهی ....

دلت با تمام بزرگیش ، قربان صدقه های مادرت را طلب میکند...

هوا برای نفس کشیدن نیست.....

اکسیژن ذخیره شده ات را بیادگار از دریا میهمان ریه های خاکی میکنی...

عمیق...

اما خاک....

فقط خاک است که در ریه ات ، گل میشود...

خدایا ...

کی تمام میشود...

صدای ترک خوردن استخوانهای قفسه ی سینه ات را میشنوی ......

دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند.....

کاش دستانت را محکم نمی بست .....

حداقل تا دلت می خواست ، جان می دادی ....

نه نفس....

نه دستانی باز ، برای جان دادن .....

گرما و گرما و گرما...

خدایا دلم مردن می خواهد....

مادر بمیرد ....

چندبار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۵
مرتضی قراگزلو

بسم رب الشهدا والصدیقین 

دستهای شما بسته نبود......

شما دست شستید از همه چیزتان برای اسلام ، برای مردم و برای انقلاب.......

اما امروز دستهای ما بسته است  به دنیا، بسته است به چرب و شیرین زندگی .......

گویا دیدید داریم غرق می شویم با دستهای همیشه بازتان دوباره آمده اید غواصی برای نجات مان......

آمده اید تا تلنگری بزنید بر خواب عمیق مان .....


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۶
مرتضی قراگزلو

با سلام  خدمت همه دوستان و بازدید کنندگان محترم از این وبلاگ 

خدمت شما عرض کنم که در سال 94 تصمیم گرفتم بیشتر در وبلاگ فعالیت داشته باشم و مطالب             جدید و بروز را برای همه دوستان ارسال نمایم 

امیدوارم از مطالب بهره بیشتری ببرید 

پیشاپیش فرارسیدن ایام ماه مبارک رمضان را به همه شما دوستان تبریک عرض مینمایم 

و ارزو سلامتی و بهروزی برای همه شما را از خداوند منان دارم

منتظر دریافت پیام ها و مطالب زیبای شما هستم 

ارادتمند شما 

مرتضی قراگزلو

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۲
مرتضی قراگزلو